انیتا جونمانیتا جونم، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 16 روز سن داره

عشق مامان جون و بابا جون

ازمایش +

1391/8/20 9:25
نویسنده : مامی فرناز
219 بازدید
اشتراک گذاری

سلامی به گرمای خورشید

 

 

 

 

این مطالب رو برای دختر عزیزم مینویسم تا زمان مادر شدنش احساس مرا درک کند.قلب


چند روزی میشد که خیلی زود  گرسنه میشدم و اشتهام خیلی زیاد شده بود. سرگیجه هم داشتم....چشمک

احساسم بهم میگفت مامان شدممژه ولی بازم مطمئن نبودم عزیزم. روز 3 خرداد تلفن خونه زنگ خورد و خبر فوت پدر بزرگ مامان رو دادن. منم همون موقع بی بی زده بودم و 2 تا خط که یکیش کمرنگ بود افتاده بود.

نمیدونستم باید گریه کنم یا خوشحال باشم. ولی ته دلم خوشحال بودم بخاطر عزیز دلم.

به بابا جون زنگ زدم و گفتم.اونم دل تو دلش نبود. روز 6 خرداد دوباره بی بی زدم 2 تا خط پرنگ افتاد و بالافاصله رفتم ازمایش. ساعت 3 گفتن جوابش اماده میشه.

راس ساعت 3 رنگ زدم و گفتن جواب +++++ . من و بابائی از خوشحالی گریمون گرفته بود.

خدا رو شکر کردیم و از اینکه شما اومده بودی توی دل مامان جون خیلی خیلی خوشحال شدیم.بغل

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)